بغضهایم، ابر میشوند و ابرها برایم میبارند.
کوچه ها دلتنگ، کوچه ها تاریک، آینه ها غرق در غبار؛
انگار روزها و شبهایم با نبودنت ، سرنوشت تمام پیشانیم به سیاهی نوشته شده .
زخم نبودنت را سر بر کدام دیوار باید گریه کرد؟ تمام پیرهنها بوی غربت گرفتهاند.
این روزها وداع همه با خاک گرم و آرامیدن در خاک سرد بدون آشنایی با پدر آسمانی غریبشان می گذرد.
پرنده ها، نام تو را خیلی بهتر از ما ادمها دهان به دهان میخوانند تا دورترین شاخه هایی که به آسمان میرسند.
بارانهای موسمی، هوای مسموم روزهای بدون تو را زار زار میگریند.
این روزها چقدر ما در قالب یتیمان دور از پدر آسمانیمان ، به میله های قفس دنیا و تنمان خو گرفته ایم !
چقدر پنجره های دلمان از ماه دور شده اند!
بی تو تو تمام جاده ها سنگ شده اند و قدمها سرد .
راهمان برای رسیدن به تو را گم کرده ایم
انگونه شده ایم که صدای دعاهای نیمه شبت، لالایی آرام دلتنگیهایمان نیست.
جای شک نیست اگر زمین دلمان کویر شود در این روزهایی که دریای وجودت را گم کردهایم.
حتی کلمات نمیدانند داغ سنگین جدایی را چگونه به دوش بکشند. همه شعرهای بلند، بعد از تو به مرثیه ختم میشوند.
بوی غربت، بیت بیت شعرها را لبریز کرده است.
هیچ آوازی بعد از تو شنیدن ندارد.
دیریست که سایه ها و دیوارها با هم قهر کرده اند
و شبها، ماه با هیچ پنجره ای همکلام نمیشود
و ستاره ها در بسترهای خمار خواب نمیخزند.
کاش میشد جهان بی تو در سیل اشکهایمان غوطه ور شود!
کاش میشد ابرها، نبودنت را گریه کنند تا سیل، روزهای بی تو را با خود بشوید و ببرد.